بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

بطری های شناور در دریا

نه، هیچ کس چنین خطری را به چنان خاطره یی تاب نیاورد از آن که خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست بلکه صدچندان بر زشتی آنها می افزاید

نوشته ۲۲۹ (جدی شروع کنیم)

 

رویدادهای تاریخی این دوره­ی ما اگر نعل به نعل منطبق با همین­ تاریخ در تقویم میلادی نباشد، از بسیاری جهات شبیه آن است. قرون وسطی، دوره­ی حکومت کاتولیک بر مردم، تصویری سیاه از حکومتی مذهبی را ارائه می­دهد. کلیسا با تصرف روح مردم به بهانه­ی اعتراف و پاک کردن و بخشودن گناهان، از درون­شان هم آگاه می­شد. اعتراف نکردن به معنی گناه­کار بودن و تا ابد عذاب کشیدن است و اگر سر بالین محتضر کشیشی نمی­آمد، آن فرد در آن دنیا دیگر رستگار نمی­شد. آن­ها با ادعای فراموش کردن کشیشی که اعتراف­گیر است، مردم را قانع می­کردند که به هیچ وجه گناهان و اسرارشان به بیرون درز نمی­کند ولی در عمل غیر از این بود. از طرف دیگر دادگاه­های تفتیش عقاید، هر فکر خلاف سیستم کاتولیک را محکوم و صاحب آن فکر را اگر حرف­هاش را پس نمی­گرفت به عنوان کسی که افکار ضاله و شیطانی دارد، می­سوزاندند. جوردانو برونو یکی از قربانیان همین سیستم است و گالیله اگر حرف­هاش را پس نمی­گرفت سرنوشتی به­تر از این در انتظارش نبود.

از دل همین دستگاه کشیشی بیرون آمد که ادعا کرد نه پاپ و نه کشیش­های زیردست او قدرت فروش بهشت را ندارند. او لوتر بود و زمانی این حرف را زد که مردم کاملاً آماده­ی شنیدن­ش بودند. مردم دیگر فساد کلیسا را دیده بودند، هوسرانی کشیش­ها نقل محافل عمومی بود و می­دانستند از چنین کشیش­هایی آبی گرم نمی­شود چه برسد به این که بخواهند بهشت بفروشند. این شد که لوتر و نهضت پروتستانیسم پیروان زیادی پیدا کرد و هر چند که خودش بعدها رفتاری بدتر از کشیش­ها را با مریدان­ش در پیش گرفت، می­گویند هنگام نشستن روی اسب باید کسی جلوی پاش خم می­شد تا او پا روی پشت­ش بگذارد و روی اسب بنشیند، اما باعث به وجود آمدن شک شد. شک به درستی احکام کلیسا و جهان­شمول بودن آن. مردم دیگر نمی­توانستند به احکامی که کلیسا برای زندگی­شان صادر می­کند اعتماد کنند. از طرف دیگر ماکیاولی اخلاق و دین را از پهنه­ی سیاست کنار زد و آن را به امری بشری و دارای چند و چون خاص که باید به آن اشراف پیدا کرد تا بتوان حکمرانی نمود تبدیل کرد. سومین شک را علم به وجود آورد. دستگاه بطلمیوسی که مورد تایید اصحاب کلیسا بود و حتی هفت آسمانی که در معارف اسلامی به کار می­رود از همین سیستم اقتباس شده است، نمی­توانست جوابگوی علم جدید باشد. کوپرنیک ادعا کرد که زمین مرکز جهان نیست، بلکه سیاره­یی ست که دور خورشید می­چرخد و بی­شمار سیاره مانند زمین در فضا وجود دارد. نکته­یی که باید مطرح شود این است که قبل از نظریه­ی کوپرنیک مردم می­دانستند زمین گرد است ولی طبق دستگاه بطلمیوسی فکر می­کردند در مرکز جهان است و خورشید و سیارات و ستارگان دیگر دورش می­چرخند.

بنابراین تصویری که از آن زمان می­توانیم ارائه کنیم، شک از همه سو است و  از سوی دیگر ورود علم و دانش از سرزمین اسلام به اروپا پس از جنگ­های صلیبی. انسان قرن پانزدهم و شانزدهم جایگاه خود را به عنوان اشرف مخلوقات از دست داده است و رابطه­ش با عالم بالا قطع شده و دیگر دستوری از آن ناحیه دریافت نمی­کند. بنابراین باید به دنبال پایگاهی برای خود بگردد. در چنین شرایطی­ست که دکارت ظهور می­کند. از آن­جایی که ما هم در چنین شرایطی قرار داریم، تصمیم گرفتم مقاله­های کتاب از مدرنیسم تا پست مدرنیسم را به صورت بخش بخش بگذارم و درباره­شان صحبت کنیم. این مقالات جریان فکری غرب را در طی پانصد سال به خوبی نشان می­دهد و می­توان نکاتی از دل آن بیرون آورد که بفهمیم آیا ما مدرن هستیم و اگر نیستیم در چه وضعیتی قرار داریم و با این وسیله بتوانیم از این فترت تاریخی بیرون بیاییم. خوبی دیگری که این مجموعه مقالات دارد این است که تعریف خوبی از جریان پست­مدرن ارائه می­کند که در ایران به شدت بد جا افتاده و با دنبال کردن این خط فکر می­توانیم نگاه درست­تری به پست­مدرن داشته باشیم و آن را پشت­مدرن استفاده نکنیم. عقیده­ی شخصی من بر این است که تا این تحولات مطالعه نشود، نمی­توان به پست­مدرن رسید (درباره­ش مفصل بحث خواهم کرد) و خواندن کتاب­های پست­مدرن و جریان پست­مدرن به صورت بسیار خطرناک ما را از مدرنیته و خرد مدرن دور می­کند و امکان پیش­رفت را از ما می­گیرد.

امیدوارم سرنوشت این بخش، مانند کارگاه داستان نشود و کسانی که می­خواهند دنبال کنند، درباره­ی مطالب نظر بدهند و یا اگر می­خواهند نقدشان را برام بفرستند تا این بخش پربار بشود. از فردا بخش اول مقاله­ی دکارت را می­گذارم.